سرگذشت افراد دارای اختلال دوقطبی غنچه
“از اول که به طور ناگهانی و ناخواسته بیمار شدم. یعنی وقتی یه خودم اومدم که دچار حملات عصبی.هذیان گویی.توهمات شدید. شنیدن صدا.و درد در تمامی نواحی بدنم و میل جنسی بسیار بالا و خشکی شدید پوست و واژن بودم. به سختی با این شرایط کنار اومدم.خیلی خیلی سخت و دردناک .روزها و شبها مثل یک انسان معتاد که مواد به او نرسیده به خودم میپیچیدم. داد میزدم. حمله میکردم. ناراحت و عصبانی بودم. و به زمین و زمان نفرین میکردم.”
“من روزهای اول مشت مشت قرص میخوردم. جوری که همش خواب بودم. قرص ها بهم نمیساخت. حالت تهوع میگرفتم. با جون کندن تحمل میکردم چون دکترم گفته بود. راستی اینم بگم من تو دوره بیماریم ان قدر پارانوئید داشتم که هیچ دکتری رو قبول نمیکردم. فکر میکردم به درد نمیخوره. اما تا اینکه با کسی آشنا شدم به اسم دکتر پریوش خدرزاده تو درمانگاه صنیع خانی اون زندگی من و نجات داد. اون تنها کسی بود که تو بدترین شرایط بیماریم تونست منو مجاب به درمان کنه. ازش ممنونم و همیشه دعاگوش هستمایشان در روانپزشکی نابغ ای باورنکردنی هستند. در حال حاضر قرص دپاکین میخورم و سیتالوپرام. از عوارض این داروهام که همه میدونن ریزش موی شدید… چاقی مفرط..تنبلی… خواب ألودگی… عدم تمرکز… حتی افکارخودکشی….”
بله تجربه ی افکار خودکشی داشتم …ِ از خدا کمک گرفتم و او کمکم کرد
از طرف همسرم و خانواده او یه هیچ عنوان و به هیچ عنوان پذیرش نداشتم و بدترین توهین هاو تهمت ها را هنگام بیماری از زبان همسرم و خانواده همسرم شنیدم. در بهت و شوک کامل به سر میبردم. زندگی را تمام شده میدیدم و هیچ نقطه امیدی نداشتم. وحشتناک بود.غیر قابل وصف. ولی خانواده خودم بخصوص مادرم خیلی مرا همراهی کرد.
مادرم را عاشقانه دوست دارم. اگر او و کمکهای خاله ام نبود، من هم نبودم.
توصیه ام به تمامی خانواده های دو قطبی اینکه ماهارا درک کنید. تو رو بخدا ما فقط مریض هستیم نیاز به تایید و محبت هر چه بیشتر شما داریم. حتی توهمات و هذیان های مارا پذیرا باشید. چون در آن زمان ما از خود اختیاری نداریم. مثل یک مجنون ادواری هستیم. ما نیاز به محبت زیاد از طرف شما داریم.
من در ابتدا که بیکار بودم. و برای یک بیمار دوقطبی بیکاری وحشتناک است و باعث بدتر شدن اوضاعش میشود.پراکندگی.بی برنامگی.خواب.بیکاری.بی هدفی.مفید نبودن. کاهش اعتماد به نفس.کاهش عزت نفس و …. خ مسایلی است که به دنبال بیکاری سراغم آمد و مرا به نفس نفس انداخت. تصمیم گرفتم کاری کنم. در حوزه ثبت نام کردم. ان قدر رفتن به محیط درس و درس خواندن با وجود مریضیم برایم سخت بود که خودم را میکشیدم تا به سر کلاس بروم ولی به زور میرفتم چون چاره ای نداشتم این تنها امید زنده ماندن من بود… کم کم محیط سالم و جو بانشاط و دوستان جدید روحیه ام را تغیر داد.خ طول کشید اما بالاخره معجزه اتفاق افتاد و من روز به روز بهتر میشدم…. مشکل عدم تمرکز شدید در کلاس داشتم… خواب آلودگی… درد در ناحیه بدنم و احساس خشکی زیاد…. اما خودم را مجبور به حضور در کلاس میکردم و از خدا کمک میگرفتم
“من بسیار بسیار درمورد بیماری ام مطالعه کردم. تمام سایت ها را زیر و رو کردم. کتاب های روانشناسی خواندم و صوت دوقطبی دکتر هولاکویی را کامل گوش کردم. بسیار برایم مفید بود. و خودم و بیماری ام را بهتر شناختم”
“بله البته که تاثیر دارد… در کل اینکه من نمیدانستم مثل من هم افرادی بیمار هستند …. و شاید گفتن این حرف درست نباشد اما خوشحالم که تنها نیستم و خوشحالم کسانی مثل شما به ما اهمیت میدهید و برای ما فعالیت میکنید…. ازتون مممنومممممم”
از روانشناس هم کمک گرفتم اما نتوانست مثل روانپزشکم بهم کمک کند.
بله در نزدیکی زندگی من دسترسی به دکتر خدارو شکر خوب است. چون همسر من بیمه است. اما برای کسانی که بیمه نیستند هزینه ها خیلی بالاست
روابط جنسی ام بکلی مختل شد و شده…. تا قبل از مریضی ام به شدت گرم بودم اما با آمدن مریضی ام و خوردرن داروها الان میتوانم بگویم که اصلا نمیدانم میل جنسی چیست؟ افتضاح است واقعا. روابط عاطفی ام که بهم ریخته با همه درگیر میشدم… با همسرم مدام دعوای وحشتناک…. دست به یقه میشدیم…. دوبار ظرف شکوندم و …
خدا خیلی بزرگ است…. وقتی یک چیزی را از انسان میگرد قطعا چیز خیلی خیلی باارزش تر و بهتر و بزرگتری میخواهد به ما بدهد… قرار است بعد از مریضی ما اتفاقات خ خوب و بزرگی در زندگی ما رخ دهد…. منتظر دیدن معجزه باشید… و از نقاط ضعفتان پله های صعود و پیشرفت بسازید … من مطینم که ما میتوانیم
شما هم می توانید سرگشذت خود را برای ما ارسال کنید؛
خیلی ساده است کافی است به این صفحه بروید و به سوالات پاسخ دهید.