سرگذشت کیمیا دارای اختلال دوقطبی
در افسردگی: ناامیدی، پوچی، تنهایی، زیاد خوابیدن، کم انرژی بودن، افکار خودکشی
در شیدایی: هیجان زیاد، انگیزه زیاد، بی خوابی، اشتهای زیاد، میل جنسی زیاد
من در فاز افسردگی توانایی انجام کارهای روزانه رو ندارم ،حتی استحمام به زور میرم،اشتهام خیلی کم میشه،پیش اومده تا دو روز چیزی نخوردم ،افکار خودکشی بهم هجوم میاره و چندین بار اقدام به خودکشی کردم ،در فاز افسردگی تمایل زیادی به بودن در جای خلوت و تاریک دارم و حتی صدا ها اذیتم میکنند،کلا در این شرایط تنها راه نجات در مرگ میبینم.البته این شرح حالی از دوران افسردگی شدیدیه که گذروندم،افسردگی هایی با شدت کمتر هم داشتم،که در این مورد تونستم تا حد زیادی به خودم کمک کنم و حال خودمو خوب کنم.
گوش دادن به کتاب های صوتی. به دنبال علایق رفتن. مطالعه درباره سرگذشت افراد موفقی که زندگی سختی داشتن
ورزش کردن و.. خیلی مفید بود ،انقدر موثره که میتونه حالمو خوب کنه
از برنامه ها و کانال های کتاب صوتی استفاده میکنم، چشمامو میبندم و به داستان گوش میدم و اون داستان و شخصیت ها و لوکیشن ها رو تو ذهنم تصور میکنم و غرق داستان میشم و بعد از تموم شدن داستان هم ذهنم مشغول به محتوای داستان و تجزیه و تحلیل شخصیت ها میشه و همین کار باعث میشه هم سرگرم بشم و هم از هجوم افکار ناخوشایند منفی به ذهنم جلوگیری کنم.
وقتی احساس ناراحتی میکنم توی دفترم دلیل ناراحتیمو مینویسم ،مثلا اینکه از دست کسی ناراحتم یا اینکه چی باعث ناراحتیم شده مینویسم و بعد بهش فکر میکنم و اغلب اوقات بعد از چند دقیقه و ساعت و حتی روز به نتایج خیلی خوبی میرسم که در نهایت حال منو بهتر میکنه.
مورد دیگه اینکه در مورد کسانیکه از افسردگی رنج میبرن انجام دادن کارهای مورد علاقه خیلی تو روحیه و حفظ شادابی و نشاط تاثیر داره،من از همیشه از کمک کردن به دیگران لذت میبردم و واقعا یکی از علایقم بود تا اینکه یکبار تو همین دوران افسردگی تصمیم گرفتم تا دست از فکر کردن به علایقم بردارم و برم دنبالش تا از نزدیک حسش کنم و درگیرش باشم.و همین کارو کردم و بصورت داوطلب در یک مرکز خیریه که برای بچه های کار بود به عنوان یکی از معلم های بچه ها مشغول به کار شدم .و هر روز ازشون انرژی میگرفتم،با خنده هاشون میخندیدم باهاشون بازی میکردم و حالم خیلییی خوب شد ،در حقیقت من به بچه ها بیشتر نیاز داشتم تا اونا به من.
مورد بعدی در مورد حیوون های خونگیه که بودنشون واقعا به ادم ارامش میده و همینکه خودتو مسئول میدونی که باید غذاشو بدی تمیزش کنی باهاش بازی کنی واکسناشو بزنی و… همه ی این ها باعث میشه که باور کنی وجود یه موجود زنده به تو وابسته ست و اگه نباشی اون مریض میشه و ممکنه بمیره .این مورد به راحتی میتونه افکار خودکشی و احساس پوچی و بی مصرف بودنو از من دور کنه.
هر چقدر که خوب میتونم از پس افسردگی بربیام اما در فاز شیدایی مشکل دارم.و حقیقتا هیچ کنترلی روی افکار و کارهام ندارم.بی پروا دست به هر کاری میزنم بدون اینکه به عواقبش فکر کنم و اگر خانواده در مقابل من بایستن پرخاشگری میکنم و دو سه مرتبه پیش اومده بعد از پرخاشگری اقدام به خودکشی کردم
در شیدایی گرایش به مواد مخدر و الکل دارم،قبلا سابقه ی مصرف نداشتم.
در محیط کار حالم خیلی خوبه چون کارمو دوست دارم
دانشجو هستم ،تمرکز کافی برای درس خوندن ندارم، بعضی اوقات برای رفتن به دانشگاه انگیزه دارم و بعضی اوقات ندارم
تمام همکلاسی های من فارغ التحصیل شدن و فقط من موندم .. با اینکه فقط یک ترم دیگه دارم اما بعضی اوقات به انصراف فکر میکنم و بعضی اوقات به کنکور و قبول شدن در رشته ی پزشکی
داروهای زیادی استفاده کردم
درحال حاضر لیتیم ،پاروکستین، ترانکوپین
شوک درمانی هم داشتم، شیش تا شوک
عوارض بعضی داروها که واقعا وحشتناک بود و حتی باعث افسردگیمم شده بود، مثل دپاکین که باعث افزایش وزن و ریزش مو هام شد و برای منی که به ظاهرم خیلی اهمیت میدادم ناراحت کننده بود
عوارض شوک هم که اختلال حافظه ست و من بعد از گذشت هفت ماه از شوک ها هنوز دچار اختلال حافظه م، یه محاسبه ی ذهنی ساده رو نمیتونم انجام بدم و حتما باید روی کاغذ بنویسم. وقتیکه کتاب میخونم سطر بعدی که میرسم سطر قبلشو یادم میره، در به یاد اوردن بعضی خاطرات و ادم ها در گذشته مشکل دارم
بله،خیلی مفید و موثر بود. من با حال بد میرفتم اما درراه برگشت حالم خیلی خوب بود، اما بخاطر مشکلات مالی وهزینه های سنگین نتونستم ادامه بدم
من در شیدایی تمایل زیادی به برقراری رابطه ی جنسی با جنس مخالف دارم اما در افسردگی تمایلی ندارم. متاهل نیستم که باهمسرم به مشکل بر بخورم😂
حمایت خانواده خیلی مهمه،به نظر من با کمک و حمایت خانواده فرد بیمار به ارامش میرسه،اما کسی که از طرف خانواده حمایت نمیشه همش باید تظاهر کنه همش باید حالشو خوب جلوه بده ،همه ی احساسات و افکارشو سرکوب کنه چون اگه حرفی ازش بزنه کسی درک نمیکنه
با فرد بیمار دوست باشن تا هر فکر و حسی داشت به شما بگه،شما رو در جریان همه چیز قرار بده.محبت بیشتری کنید ،بهش این اطمینانو بدین که در هر شرایطی کنارش هستین .
ما فقط یکبار شانس زندگی کردن داریم اجازه نده کسی یا چیزی یا اتفاقی این فرصتو ازت بگیره. رویاهات انقدر دور و قابل دسترس نیستن که بهش نرسی. رویاهاتو واقعی کن
دوست دارم بستری فراهم کنید که ما با روانپزشکان و روانشناس ها در ارتباط باشیم و سوالاتمونو بپرسیم
دوست داشتم در مورد گذشته و دوران کودکی و نوجوانی هم سوال میپرسیدید.
من در نوجوانی بارها مورد تجاوز جنسی قرار گرفتم و همین باعث ایجاد مشکلات روحی و روانی زیادی در من شد
شما هم می توانید سرگذشت خود را برای ما ارسال کنید؛
خیلی ساده است کافی است به این صفحه بروید و به سوالات پاسخ دهید.
1 دیدگاه
من هیفده سالمه و یادمه از کوچیکی همیشه بهم میگفتن این دو جملرو* خیلی پیش فعالی و شادی * * خیلی بداخلاق و خشنی نمیتونی خشمتئ کنترل کنی * من سر همین دو قطبی با خیلیا ک دوستشون داشتم کات کردم بهترین دوستام و.. و تو سن بلوغ ک البته بدترین موقع هم بود میخاستم خودکشی کنم و البته اونقدر خودخاه هستم ک نکنم اینکارو ! ولی الان تازه متوجهش شدم و با مشاورم صحبت کردم ک گفته مشکلت خیلی جدیه اما من نمیخام به قرص… وابسته بشم ! فقد همینطوری ادامه میدم ! اما تنها چیزی ک میتونه خیلی تو حالم تاثیر داشته باشه اینکه مردم حرفامو گوش کنن ! چه غر زدنامو چه حرفایی ک موقع خوشحالی میگم . دلم میخاد مردم تو حسام شریک بشن و وقتی تو خوشحالیم یا نارتحتیم باهام شریک نیستن یا فقد ادا در میارن اعصابم خورد میشه ! البته این بیماری باعث شده یکی دوماه از درستم عقب بمونم بی برنامگی و بی حوصلگی و… و هیچ انگیزه ای بهم نمیده ! خانواده ها هم ک درک نمیکنن . میگن اینا چرت وو پرته و اگ بگی همچین چیزیو داری هزار تا انگ روت میزارن انگار ک ادم تیمارستانی هستی 😐 بیماری روانیم یه چیزی مثه جسمی دیگ نیاز ب درمان داره ! فقط اگ کسی اینجا خانوادش درگیر این اختلاله بنظرمم چیزیه ک من دوس دارم فقد تو حساش باهاش شریک باشین اک خیلی خوشحاله شما نادیدش نگیرید چون خیلی ناراحت کنندس